انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)

متن مرتبط با «جالبه از بهرام» در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) نوشته شده است

و من نگرانِ از خود بی‌خود شدگان

  • دوستی داشتم که عاشق شده بود، درگیر معشوق بود، او چه دوست دارد، او چه موسیقی‌ای گوش میدهد، رنگ مورد علاقه او چیست و او و او و او شده بود زندگی روزمره‌اش. تمام تلاشش را کرد و شد اویی که کامل هم او نبود، جسورتر شد و به معشوق نزدیک‌تر، می‌دانید چه شد؟! معشوقش او را پس زد و دلیلش جالب بود: من از خو, ...ادامه مطلب

  • از خوشبختی ها

  • غم که یکی دوتا نیست، ما هم که بلدیم بال و پرش بدیم و شاید... بهتره بگم ما هم که بلدیم با واقعیت ها روبه‌رو شیم. دوست داشتنی هام رو برا خودم دوست داشتنی تر میکنم. بجای اینکه حرص اونی که ندارم رو بخورم،, ...ادامه مطلب

  • از خاطرات طفولیت

  • پدرم عین سی سال خدمتش رو در منطقه عشایری بود، تابستون که میشد، جیپ سبز رنگمون رو آماده سفر میکرد. برادرها بزرگتر بودند، پس یا خونه میموندند یا جدا از ما به مسافرت میرفتند. پدر، مادر، خواهر و من کار هر, ...ادامه مطلب

  • از خواندنی ها

  • نزدیک دوازده شبه، ظرفهای شام رو ریختم تو سینک ظرفشویی. برا تسکین سردردم یه قاشق از شربت استامینوفن برادرزاده ام رو سر کشیدم. از تو کیفم کتاب برداشتم بخونم، "دختر پرتقالی"، هدیه وارانه به مناسبت تولدم،, ...ادامه مطلب

  • هرازگاهی هم یه حالی از خودمون بپرسیم.!

  • حتی جواب کلیشه ای و بدون تحلیلِ سوال بدیم.! من: خوبی؟! من: خوبم :), ...ادامه مطلب

  • چالش تصور من از آینده

  • چشمامو با دست راستم نوازش میکنم و آروم بازشون میکنم، سرم رو برمیگردونم میبینم خوابه، بالا سرمو نگاه میکنم ساعت 05:38. یه تکونی به خودم میدم و از رو تخت پایین میام، صورتمو میشورم، مسواک میزنم، میرم آشپ, ...ادامه مطلب

  • "راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی"

  • من هنوزم تو کیف پولم عکس سه در چهار میذارم، به آینه کیف پولم نگاه میکنم و روسریمو درست میکنم. یه حس کهنه داره، یه حس شبیه بزرگ شدن، پیر شدن نه ها بزرگتر شدن. تصمیم گرفتم یه صندوقچه چوبی بخرم خاطراتمو , ...ادامه مطلب

  • صبح امروز، بعد از سه سال

  • به یاد ایام جوانی رفتیم پیش استاد. اینبار با شادی :) , ...ادامه مطلب

  • وقتی دیدمش، تازه فهمیدم چقدر توی تنهایی غرق شدم و غرق شدم و غرق شدم و سر آخر قورتش دادم.!

  • + امروز یه یهویی خیلی واقعی و یهویی! :: آروم نوشت: یکم دلم گرفت. , ...ادامه مطلب

  • رازِ یک دیدار

  • اولین کافه ای که داخلش شدیم، فقط دک و پوز و بزک دوزکش بود هیچی نداشتن، نفری یه چایی دارچین خوردیم. کافه بعدی یه موهیتو و اون یکی هم دقیق یادم نیست ولی شکلاتی بود سفارش دادیم. ما دوتا نوشیدنی هامون رو share کردیم، من اول نصف موهیتو رو خوردم همونطوری که نرگس اول نصف اون یکی رو خورد و ادامه اش رو من. :))), ...ادامه مطلب

  • آرزو بسازیم

  • بنظرم:  آرزو داشتن یه جور خوشبختیه. و اینکه  آرزو فقط برا خوبیها معنا داره. و اینکه  آرزو و رویا دوتا قضیه خیلی متفاوتن. و اینکه  سرمشق رسیدن به آرزو "باید" هست. و اینکه  هر بایدی یه درصد خاص داره که تلاش درش بی معنیه. و اینکه  بیایید آرزو بسازیم، از آرزوها بگیم، از رسیدن ها، از غایت بی نهایت و از  .........., ...ادامه مطلب

  • "بیشتر از نیم ساعت"

  • "بسم الله الرحمن الرحیم" من نه نویسنده ام و نه ادعای نویسندگی دارم و راستش را بخواهبد نه علاقه ای به نویسندگی دارم. منظورم نویسنده به معنای کسی که قلم را حس میکند، با تک تک کلمات دوست است و نوشتن در جان و دلش رخنه کرده. "بیشتر از نیم ساعت" حقیقتا روایت بیشتر از نیم ساعت از عمر بیست و سه سال و هشت ماه من در یک روز آبانی سردِ توام با طوفان بود. نه برایم به منزله تمرین خاطره نویسی بود و نه طولانی نوشتن، رسالتش فقط و فقط یک چیز بود "زندگی"، میدانید زندگی ما انسان متشکل از چیزهایی است که اسم مشترک دارند ولی عملکرد و نمایشی متفاوت برای هرکس، همه در زندگی با واژه دغدغه آشنا هستند ولی برای هرکس دغدغه ها فرق دارند. ممکن است آرزوی من تفنن روزمره یکی باشد و هزاران احتمال دیگر. همه در زندگی شاد بودن را لمس میکنند، طالبش هستند ولی شاد بودن هم برای همه معنای واحد ندارد مگر استثناها. اگر بخواهم زندگی را تک تک وارسی کنم نه میتوانم در ده ها پست جمعش کنم و نه واقعا میشود زندگی را که جزئیاتش بی نهایت است را وارسی کرد، از رفتار بگویم نگاه ها خیره زل میزنند به چشمانم، از گفتار بگویم گوش ها یکصدا و یکرنگ اعتصاب میکنند در قبال شنیدن، خلاصه حرفم این است که زندگی تجمع شیرینی ها و تلخیهاست، گردآمدن غم و غصه، چشیدن طعم ملس است. منو تو شاید نتوانیم هم رو بفهمیم و درک کنیم در نهایت هرکدام به طریقی زندگی میگذرا, ...ادامه مطلب

  • بیشتر از نیم ساعت(تمام)

  • آنچه گذشت. مجدد برگشت داخل پارک، اینبار خلوتترین قسمت پارک سمت راست دانشکده را نشان کرد، سلانه سلانه قدم برمیداشت، آنجا که درختها بزرگترند و مثل سقفی سایه بر یک جای دنج هستند. مرد جوانی آرام برخاست و رو به دخترک گفت: اینجا برای تنها نشستن و فکر کردن خیلی خوب است، من برم شما راحت با خودت خلوت کن. دخترک هول و با عجله تشکر کرد و با گفتن: "ببخشید خلوتتان را بهم زدم، قصد نشستن ندارم" آرام از کنار مرد جوان دور شد میتوانست بشنود که مرد جوان زیر لب میگوید: خدا خیرت بده برو در پناه خدا. حالا چند دقیقه انتظاری که فکرش را میکرد نزدیک چهل دقیقه شده بود، خواست شماره اش را بگیرد و بگوید: پس کجا ماندی که در همان حین چشمش به قیافه خسته همراهش خورد، دخترک پرسید: تونستی پولت رو بگیری؟؟ و او با خنده مضحکی گفت: حق الناس زیاد مهم نیست، فعلا حاج آقاها نمازشان را اول وقت بخوانند مبادا قضا شود تا بعد. با هم همگام شدند، به عکس هیکل شخصیت هایی اعم از ادبی و علمی که دور پارک جا خوش کرده اند خیره شدند، دخترک به عکس هایی که اسم و بیوگرافی های هک شده شان از بین رفته بودند اشاره ای کرد و پرسید: اینها قبلا اسم داشتن نه؟؟ در حال گپ و گفت طنازانه در مورد این شخصیت ها بودند که سروکله دو پسر که دقایقی پیش دخترک شاهد ناله هاشان از روزگار بود و همان ها برای ترس دختر از گربه خندیده بودند پیدا شد. پسر چاق آرام و با دهن ک, ...ادامه مطلب

  • پسا "بیشتر از نیم ساعت" (توجه توجه)

  • آنچه که برای این پست در نظر داشتم با دریافت یک کامنت خصوصی به کل تغییر کرد، لطفا دوست داشته باشید و برای پیشنهادی که در کامنت داده شده اعلام آمادگی کنید، فقط به این صورت که من قسمتی را انتخاب نمیکنم و خودتون هر قسمتش را خواستین انتخاب کنید و به دلخواه ادامه اش رو مثل داستان کوتاه تکمیل کنید. فکر کنم انقدری ماجرا و جمله برا بست دادن وجود داره که بشه ازشون داستان ها یا حتی جمله های جذابی بیرون کشید. طی یک پست جداگانه از جمله و داستان ها رو نمایی میشه.  قسمت اول. دوم. سوم. چهارم. ضایع نکنیداااا زیر همین پست اعلام آمادگی کنید لطفا. مرسی, ...ادامه مطلب

  • بیشتر از هفت ساله شب ها قبلِ خواب "آب" میخوره.

  • با صدای بلند از رو مجله خوندم: قبل از خواب آب بخورید تا در خواب سکته نکنید.زندایی هم خونه ما بود، الان هفت سال بیشتره آبِ قبل از خواب براش عادت شده. چندین بار هم انواع دردهای مادرِ زنداداش رو اعم از پادرد، کمردرد، گلودرد، سردرد، ریه، روده، معده، داخلی، مفصلی و... همه و همه رو با دم کردنی هایی همچون چای سبز، به لیمو و ... یا استامینوفن خالی تسکین دادم. نوع دم کردنی یا نوع دارو مسکن مهم نیست ایشون تو کار تلقینه، به من اعتماد داره و به خودش تلقین میکنه که تجویزهای من کارسازه البته تلقین ناخودآگاه از روی اعتماد. علم این مورد رو ثابت کرده، دارونما(placebo) چند سالی است که مورد توجه پزشک ها قرار گرفته و اعتماد پزشک ها به این نوع درمان نتایج مطلوبی هم به همراه داشته. * چرا تهش علمی تموم شد. :))), ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها