انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)

متن مرتبط با «تولید همزمان برق و حرارت» در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) نوشته شده است

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو :: پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

  • "پری.ص"کوچ کرده از بلاگفا :)آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-) الان شده بیست و سه :)و الان شده بیست و چهار :)الکی الکی شد بیست و پنج :)شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد."دل سرا پرده محبت اوستدیده آیینه دار طلعت اوستتو و طوبی و ما و قامت یارفکر هرکس به قدر همت اوست" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نوری در تاریکی

  • مادرش رو با موتور آورده بوده درمانگاه، هودی بلند و شلوار مام استایل به تن داشته با روسری مینی اسکارف جذاب، البته که مهدی جز هودی اسم مدلِ بقیه لباس‌های اون دختر بچه نوجوان رو بلد نبود و با توضیحاتی که داد متوجه شدم. میگم دختر بچه نوجوان چون دَه تا دوازده سالگی اوج بلاتکلیفیِ بین بزرگ شدن و بزرگ نشدنه برام. دخترک رو عمو خطاب کرده و انگار که او دربه‌در دنبال عمویی جوان با این نشان برای هم صحبتی باشه برای رفتن کنارش ثانیه‌ای صبر نکرده. از دخترک در مورد علاقه‌اش به موتور سواری و نحوه یادگیری‌اش پرسیده و او با هیجان از پدر باحالش گفته که همیشه به علایق دخترش اهمیت میده، مهدی باحال بودن پدرش رو تایید کرده و از دخترک خواسته هیچ وقت علایقش رو بخاطر شرایط و فرهنگ جامعه‌ای که همواره برای تحمیل شدن در تلاشه کنار نذاره و البته از دخترک قول گرفته یه کلاه ایمنی هم برا خودش بخره. مهدی در یک مرکز بهداشتی-درمانی کار میکنه که جمعیت تحت پوششان اقلیت نه به لحاظ دین و مذهب بلکه اقلیت فرهنگی به حساب می‌آیند، فرهنگ ازدواجشان حتی از دختر که رسید به بیست تنزلی در حد دختر که رسید به پانزده باید بحالش گریست یافته. در چنین جامعه‌ای پدری که دخترِ به عقیده جمعیت بومیشان دم بختش رو پروبال میده برای شاد و با روان سالم زیستن نوبره. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک، دو، چهار حرکت

  • "پری.ص"کوچ کرده از بلاگفا :)آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-) الان شده بیست و سه :)و الان شده بیست و چهار :)الکی الکی شد بیست و پنج :)شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد."دل سرا پرده محبت اوستدیده آیینه دار طلعت اوستتو و طوبی و ما و قامت یارفکر هرکس به قدر همت اوست" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و من همچنان هستم و همچنان مینویسم. :)

  • "پری.ص"کوچ کرده از بلاگفا :)آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-) الان شده بیست و سه :)و الان شده بیست و چهار :)الکی الکی شد بیست و پنج :)شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت, ...ادامه مطلب

  • و من نگرانِ از خود بی‌خود شدگان

  • دوستی داشتم که عاشق شده بود، درگیر معشوق بود، او چه دوست دارد، او چه موسیقی‌ای گوش میدهد، رنگ مورد علاقه او چیست و او و او و او شده بود زندگی روزمره‌اش. تمام تلاشش را کرد و شد اویی که کامل هم او نبود، جسورتر شد و به معشوق نزدیک‌تر، می‌دانید چه شد؟! معشوقش او را پس زد و دلیلش جالب بود: من از خو, ...ادامه مطلب

  • گفتم: شاید منو یادتون رفته باشه!

  • میفرمایند: خبر در شهر پیچید که فلانی اصرار داره همسرش رو طلاق بده. دوستاش دوره‌اش کردند و پرسیدند آخه بگو مشکلش چیه؟! فلانی پاسخ میده فعلا که از هم جدا نشدیم، آدم عاقل پشت همسرش حرف نمیزنه. از هم جدا , ...ادامه مطلب

  • و باید بمانیم، بنویسیم، بخوانیم و بتوانیم.

  • یه وقتایی منتظر اتفاقات مهمی، یه چیزی ته دل بهت فرمانِ جلو رفتن میده، انگار فقط خودت و اطرافیانت نیستی یه نیروی فرازمینی هُلت میده به یه مسیر قشنگ، به یک رویای سبزِ دست یافتنی. من این لحظات و ثانیه‌ها, ...ادامه مطلب

  • امیدوارم امیدی باشه...

  • اینروزها از سیر خوردن، از سیر پوشیدن و از هر آنچه سیرم کنه بیزارم. نه طعم غنی بودن چشیدم و نه فقر، ما همیشه لالوی معمولی‌های جامعه پرسه زدیم. لبخندمون دوخته به جیبمون نبوده، گاه با طالبی‌بستنی سه‌و‌پو, ...ادامه مطلب

  • خوشبختی های خوشمزه کوچولو

  • بچه که بودم یکی یکی دندونهام میافتادن و پیرزن کوچولو ی تُپل میشدم، مامانم میگفت: جای خالی دندونت رو زبون بزنی کج درمیاد. ترجیح میدادم ساعتها زبونم رو از دهنم بیرون نگه دارم تا دندون کج نداشته باشم. کمی, ...ادامه مطلب

  • قابِ دلخواهِ خانه من

  • اینجا قسمت جلویی آشپزخونه امونه که به پذیرایی باز میشه، به دو دلیل قاب دلخواه منه. اول بدیهی ترین دلیلم رو میگم: نور حس امنیتم رو تقویت میکنه و وجود چراغ گازی دیواری برای لحظه ای تاریکی در شب تاریک ز, ...ادامه مطلب

  • دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای

  • چتم با همسرجان رو با ایموجی قلب پایان میدم، تو رختخواب جابجا میشم و چشام رو میبندم. صدای حوری و محمدامین رو میشنوم که برای قلقلک دادن بابا نقشه میکشند. فاصله اتاق تا پذیرایی تصورشون میکنم، دنیا با همه, ...ادامه مطلب

  • گُم شده در تاریخ و جغرافیا و اجتماع

  • بامب بامب، نه صدای رعد و برق بود و نه زلزله ای درکاربود. صبح یکشنبه مان با صدای جنگ آغاز شد، صدایی که رنگ و بوی خون دارد. آنچه را که باکو و ایروان از تلویزیونهایشان تماشا میکنند را ما به نظاره نشسته ا, ...ادامه مطلب

  • چون نویسنده اش مرض داشت

  • جوابم برا سوال آقاگل بود که پرسید: بنظرت چرا کاکرو هیچ وقت نتونست سوباسا رو شکست بده؟! پشت یک چیزهایی واقعا هم هیچ منطق خاصی وجود نداره، حتی پشت برخی نفرت ها و دوست داشتن ها و ..., ...ادامه مطلب

  • زندگی به سبک دوقلوهام

  • پستی برای چالش صخی: پشت بام خونه امون رو دوست دارم، همون شبی که پیشنهاد درست کردن باغچه کوچولو با گلدانهای شقایق، درختچه‌های سرو و یه عالمه سبزی که معمولا برای عصرونه های بهار و تابستون میچسبه رو برای, ...ادامه مطلب

  • سوال

  • 1. هلما وبلاگ رو توصیف کنید. (10نمره) 2. انتقاد، پیشنهاد و هرآنچه فکر میکنید لازمه بدونم رو بگید لطفا. (10نمره) شرکت کردن همه اتون برام مهمه، پس اگر پست رو دیدین پیام دادن رو فراموش نکنید لطفا. ارسال نظر ناشناس هم فعاله. ماه جدید قمری هم مبارک. :), ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها