گُم شده در تاریخ و جغرافیا و اجتماع

ساخت وبلاگ

بامب بامب، نه صدای رعد و برق بود و نه زلزله ای درکاربود. صبح یکشنبه مان با صدای جنگ آغاز شد، صدایی که رنگ و بوی خون دارد. آنچه را که باکو و ایروان از تلویزیونهایشان تماشا میکنند را ما به نظاره نشسته ایم که هیچ، با دلهره خود را هم وسط میدان جنگ حس میکنیم، مگر جنگ غیر از اصابت راکت جنگی به خاکمان است؟! مگر جنگ غیر از رعب و وحشت بچه‌هامان هست؟! سلب آرامش چه؟! نگرانی از سلامت جان چه؟! ما زیر آتشی قرار گرفته ایم که سهممان تنها تماشا کردن و چشیدن طعم تلخ اضطراب است. شالیزارهایی که برنجهایش در آتشِ گلولهِ جنگِ بی ربط به ما سوختند، خانه ای که با اصابت راکت جنگی فرو ریخت، کودکی که مصدومِ جنگ بی ربط شد. جنگ بد است، تلخ است و مرگ است، چه پیروزی و باخت مسخره ای است جنگ. برای شهرِ محرومِ من ارس تفریحگاهِ آروم بود، پارک عُشاق بود حالا چه؟! 

برمیگردم به سالهای دور، به کاردستی چهارم ابتدایی ام، به جعبه تلویزیون مانندی که با هر حرکت، عکسی مخوف از جنگی در سرزمینی نشان داده میشد و در آخر با خط و نگرش و معصومیت بچگانه ام نوشته بودم چرا جنگ؟!

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 143 تاريخ : دوشنبه 17 آذر 1399 ساعت: 1:16