4 سال و 6 ماه و نه روز دیگه ساعت10:43 صبح یک روز بارونی

ساخت وبلاگ

تقریبا سه روز پیش بود، کسی که انتظارش رو نداشتم با من تماس گرفت کمی حرف زدیم نمیدونم چی شد حرفاش بوی ماورای طبیعه و توهم گرفت، حوصله بحث کردن نداشتم قشنگ متوجه شد کمی علمی گونه موضوع دلخواهش رو پیش برد تا اینکه گفتم: میخوام بخوابم در جوابم گفت: یک خوابی میبینی که جواب چند وقت آشفتگیته، یک مثال گفت اینکه فلان روز توی راه پله فلان جا تو دلم بهش گفتم "بیشعور"، راست میگفت ولی با توجیه مسخره ای که اون زمان گفت معلوم بود همچین حرفی از ذهنم عبور میکنه، البته گفت حق با من بوده و من در همان حال این جمله را نثارش کردم: پس مستحق شنیدن این عبارت بودی و همچنان اصرار داشت که واکنش الانم را هم میدانسته، در نظرم جالب نبود چون هر کسی که کمی من رو میشناسه میدونه اندازه ای رک هستم که راحت حرفم رو بگم، بگذریم شب خوابیدم و چون روز قبلش خسته شده بودم تقریبا تا لنگ ظهر خواب بودم، همون حول و هوش صبح خواب شیرینی دیدم طوری که دلم نمیخواست بیدار شم، در خواب بخاطر بودن کنار شخصی لذت میبردم میدانستم چه کسی هست و با اسم صدایش میزدم ولی چهره ای که در خواب داشت با چهره واقعیش متفاوت بود، اما حضورش قدری برایم شیرین بود که به قیافه اش توجه نمیکردم. عصر مجدد شخصی که گفته بود خواب میبینم زنگ زد و پیگیر شد، من چای میخوردم و با برادرزاده ام بازی میکردم، با خنده گفت: مواظب باش بچه نزنه چای ات بریزه :| واقعا کمی کلافه شدم، بهانه ای آوردم و خداحافظی کردم قبلش گفت: فردا یه ملاقات خواهی داشت درضمن جواب پیام دوستت هم بده. بدون خداحافظی قطع کردم، امروز صبح یک ملاقات بدون قرار قبلی پیش اومد و امیدوارم نتیجه ای هم داشته باشه و اما پیشگویی که قابلیتی اندازه هشت پای جام جهانی دارد، خبر از چهار سال بعد داد و اینکه قراره با پراید به همراه یک بچه تصادف کنم :|

فقط این برایم ناراحت کننده است که چهار سال بعد ماشین ام "پراید" هست، یعنی من اندازه 206 هم وضعیت مالیم قرار نیست بالا بره :|

:)))

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 1:22