لحظاتی که عاشقانه اند .

ساخت وبلاگ

پیش دوستاش , همکلاسی هام , فامیل یا هر جایی که انسانی از نوع پسر جوان ببیند , کمتر از "عزیزدلم" و "زندگی" صدام نمی زند. دلم ضعف می رود برای "عشقم" گفتن هاش , حتی اگه جمع صمیمی تر باشد که قشنگ در بغلش جایم می دهد و من هم از موقعیت سوء استفاده می کنم و سفت می چسبمش . حالا بماند که سشووار کشیدن مو و خیلی کارهایم را می اندازم گردنش , بجاش اتو کش مخصوص لباسهاشم ....

با تمام محبت و صلابت مردونگی و چشمان عسلی معصوم گونه اش , کنارم و دست در دستم قدم برمی داشت و من هزاربار خدا را شکر می کردم , از اینکه کانون توجه اش فقط من بودم ذوق می کردم مثل همیشه . در همان حال یکی از دانشجوهای فضولش سلام کرد و با شیطنت تمام تبریک گفت: "چقد بیخبر ؟؟ فک کنم من اولین نفر از بچه های دانشگاه باشم که خبردار میشم , تبریک میگم ." چشمام برق میزدند و دلم شیطنت می خواست , دوست داشتم قبل اینکه حرفی بزند , تشکر کنم و پسر جوان را زودتر دورش کنم , ولی از ذهنم خواند و با لبخند رو به پسر جوان گفت:" ایشون خواهرم هستن :) "

برادر من وقتی حق داره کانون توجه اش دختر دیگری جز من باشه که اون دختر همسرش باشد, همین و بعد از اون دیگه بچه و نوه و نتیجه و ....

اصلا زیبایی دختر , نقش دختر و زندگی دختر و شاید شیطنت های دخترانگی دختر با وجود برادرش هویداتر می شود ....

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 219 تاريخ : يکشنبه 12 دی 1395 ساعت: 3:33