لک لک ها

ساخت وبلاگ

خونه ما یه جای خاص و جالبه، یعنی فضای خونه امون خاص و جالبه. قبلنا که آدما شادتر بودن و وضعیت اقتصادی بهتر و تکنولوژی هم زیاد درگیرمون نکرده بود و دغدغه‌ها کمتر و اوقات فراغت بیشتر بود هر چندماه یکبار یه محفل ادبی ای، محفل دوستانه ای، خلاصه به یه بهونه ای مهمونی داشتیم، اونم چه مهمونی ای، با ساز و آواز. الانم وقتی دور هم جمع میشیم بازی میکنیم، حرف میزنیم(صدا به صدا نمیرسه)، فسنجون بار میزاریم، یکی گردو میشکنه، یکی سبزی پاک میکنه، یکی با بچه‌هابازی میکنه. امشب تو دورهمی امون هرکی یه حکایت تعریف میکرد، بابا یه حکایتی تعریف کرد نمیدونم چرا حس کردم خوبه بنویسم اینجا بمونه.

حکایت:

روزی روزگاری دوتا رفیق توطئه میکنن یک فردی به اسم "دانا دل" رو به قتل برسونن. سوار ماشین میکنن، میپیچن به یک فرعی، جیب هاشو خالی میکنن و آماده اش میکنن گردن بزنن. دانا دل دست و پا میزنه، دهنش رو باز میکنن، میگه: میخوام برا آخرین بار با لک لک های تو آسمون حرف بزنم. دونفری میزنند زیر خنده و میگن: دانا دل خُل شده. دانا دل با صدای بلند شروع میکنه به فریاد زدن: لک لک ها شاهد باشید که این دوتا ظالم من رو کُشتن. حرف زدن دانا دل با لک لک ها تبدیل شده بوده به طنز اون دونفر، تا به هم میرسیدند میزدند زیر خنده و یکصدا میگفتن: لک لک های پشت دره هنوز برا دانا دل شهادت ندادن. یک روز دو دوست حیله گر کنار هم نشسته بودند که چندتا لک لک تو آسمون میبینن، یکصدا میگن: دانا دل چه احمق بود که به لک لک های پشت دره سپرد شاهد اونروز باشند، آهای لک لک ها نمیخوایین برای دانا دل شهادت بدین؟! سرگرم شوخی و خنده بودند و مدام از دانا دل و لک لک های پشت دره حرف میزدند، غافل از اینکه قاضی شهر که از ناپدید شدن دانا دل مطلع است پشت سرشان بوده. 

بله بعضی وقتها لک لک های پشت دره هم شهادت میدن.!

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 24 اسفند 1398 ساعت: 23:24