این مرد

ساخت وبلاگ
دختر قوی ایم، میتونم از حقم دفاع کنم، یاد گرفتم ثباتم رو به جامعه ام تحمیل کنم. ولی هیچ وقت دوست ندارم مرد باشم، سخت باشم و ظرافت دخترانگیم رو یادم بره، با حالت چشمام حرف میزنم، مچ دستام رو میذارم زیر چونه ام و سفت صورتمو با دستام بغل میکنم و دخترانه زُل میزنم به مامان که یازده تا زعفرانی که کاشته رو الان داره برداشت میکنه. صبح میرسونتم سرخیابون، زنگ میزنه مطمئن شه راحت رسیدم، یهو بی هوا دلش میخواد زنگ بزنه مطمئن شه خوبم، شوخی میکنه باهام، دعوا میکنم باهاش، عاشق آزادیه با اینکه ذات دیکتاتوری داره، دوست داره آزاد بارم بیاره، آزادانه فکر کنم و آزادانه رفتار کنم، به همه این آزادیا اهمیت میده ولی نهایتا معتقده هرچی خودش میگه درستتره، میگه درستتره ولی حق میده قبول نکنم، بابامو میگم. زمستون بوده، چهارشنبه بوده، برف بوده، پیکان خراب بوده، سرکار بوده، رمضان بوده، روزه بوده، زنش دردش گرفته بوده، درد زایمان، میاد ببرتش بیمارستان، تو اون هوا تو اون شهر یه تاکسی گیر میاره با یه مسافر، مجبور میشه به مسافره بگه: مگه قراره ناف بچه رو تو ببری که لج کردی نمیری صندلی جلو بشینی. اون بچه من بودم که سحرگاه فردا اون روز دنیا اومدم هنوزم که هنوزه بابا میگه: تو مردترین دختر زندگی منی، تازه قرار بود نافتم اون آقا کچله ببره. بیرحمه دقیقا اندازه دل رحم بودنش بی رحمه. میپرسه چته؟! چی بگم وقتی خودمم نمیدونم چمه. میتونم خوش باشم، میتونم بخندم یعنی خوشم، میخندم. به روش نمیارم سنم دو رقمیه رقم اوش هم یک نیست، پس بله قربان پای بازیِ اکتشافیش میشم. دکتر بازی میکنیم، میگه همیشه که نباید فشار رو از بازو دست گرفت، بیا اینبار از پا بگیر نظرت؟! ازش عکس میگیرم و و میخندم. میگه: دیدی لبخندت قشنگتره؟!
"مردای زندگیمون"


انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت: 2:26