سکانس های خواب و بیداری

ساخت وبلاگ

تاریک بود، هوا گرگ و میش بود، شب بود، شایدم سحرگاه، یه ساختمون بزرگ بود اطرافش چندتا درخت، ساختمون شبیه مدرسه ابتدایی بود که توش درس خوندم، اونجا نبود فقط شبیه اش بود، یه حس کهنه داشت، حس دلتنگی. کمی هم ترسناک بود. یه صدای مردونه بود که انگار محکوم به شنیدنش بودم، محکوم به گوش به فرمان بودنش. صدا گفت: نترس برو، برو پشت دیوار آینده ات رو ببین، فقط کافیه نترسی. آروم آروم قدم زدم، یه دختر بچه دیدم، انگار که تو هوا معلقه، فکر کردم توهمه دست زدم بهش لمسش کردم، ترسیدم پریدم عقب، باز دست زدم بهش باز لمسش کردم، صدا گفت: نترس دخترته اسمش "پریسان" دوست داری؟! ولی من ترسیده بودم، شایدم ترس نبود هیجان بود یا شوک. قدم زدم، صدا گفت: یه دختر دیگه هم داری "نرگس". میخواستم برگردم جلو ساختمون، انگار که جلو ساختمون حاله و پشت و کناره هاش آینده. توی راه برگشت کنار دیوار یه مرد جوان دیدم، صدا اسمش رو نگفت، قیافه اش هم مشخص نبود، لبخندش رو میدیدم، من اونو میدیدم اون منو نمیدید، سویشرت تنش بود. برگشتم جلو ساختمون یعنی برگشتم به حال، فکر میکردم،فکر میکردم به اینکه: چطور ممکنه، فکر میکردم و همزمان اسم پریسان رو زمزمه میکردم، تا اینکه آروم چشمامو باز کردم، خیلی زود موقعیت رو شناختم، خیلی زود فهمیدم فقط یه خواب, بوده، یه خواب عجیب و غریب که جزء به جزء یادمه، مثل یه فیلم..

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت: 2:26