جناب دچار

ساخت وبلاگ

، شال زرشکی ای که بر سر داشت را حتی باد هم به رقص در نیاورده بود، صبح موهایش را اینقدر سفت دم اسبی بسته بود که طوفان هم قدرت پریشان کردن و بیرون ریختنش را نداشت، جز ضدآفتاب همیشگی و رژ صورتی کم رنگ هیچ آرایشی به صورت نداشت، کفش سرمه ای و روبسته اش با آن مانتو مشکی که رویش خط های مورب زرشکی بود هم هیچ جاذبه ای برای خودنمایی نداشت. در همان فکر و خیال بود که باد بدون هیچ لطافتی سیلی محکمی بر صورت دخترک زد، با دو دست خودش را بغل کرد و مسیر نگاهش را سمت دیگری چرخاند، سه تا پسربچه دبیرستانی را دید، لابد شیفت ظهر بودن، یکی از پسرها که چشم های بادومی داشت و به خیال دخترک خود را رئیس میدانست و دوتای دیگر را نوچه خود، سیگاری را روی لبش جابه جا میکرد و با بیرون دادن دود از دهانش فرتا فرت سرفه میکرد، دخترک در دل گفت: لابد یک نخ از سیگارهای پدرش را کِش رفته است، آرام به فکرش لبخند زد، پسر چشم بادومی که حواسش جمع اطرافش بود لبخند دخترک را دید، انگار که خوشش آمده باشد با دوستانش به اندازه یک صندلی جابه جا شدند، حالا دقیقا روبه روی دخترک نشسته بودند، میخندیدن و آرام با همدیگر حرف میزدند، دخترک حوصله بچه نداشت بلند شد تا قدم بزند، آفتاب خود را به چشمان دخترک تحمیل کرد، با گفتن: قراه امروز با کامبیز  برم بیرون! دیشب کلی اصرار کرد تا گفتم باشه عصر میام دوباره برگشت و نشست روی نیمکت. دوست دخترک هم خیلی خوب معنی چشمک او را فهمید و شروع کرد به خالی بندی از همان نوعی که مریم و دوستانش در مدرسه برای هم تعریف می کردند. حالا صدایشان کاملا تا نیمکت پسرها می رسید و همه ی پسرها داشتن همو نگاه میکردن. دخترک تا اونجا ادامه داد که پسرک سیگار به لب زد پس کله ی نفر سمت چپی اش و گفت خاک بر سرت تو هم مثلا برای ما دوست دختر داری! یهویی بغلی برای خود شیرینی با خنده مسخره ای رو به وسطی گفت داااش، ما کجا اونا کجا!! پاشیم بریم خیت شد اوضاع 

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 180 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:53