مادر بودن یکی از سخت ترین کارهای دنیاست.

ساخت وبلاگ

صبح بهشون گفتم نمیتونم مسئولیت قبول کنم ...

بچه فقط صبحانه خورده بود، یکم باهاش بازی کردم واقعا توان کنترل کردنش رو نداشتم، بیسکوییت دادم بخوره بجای خوردن خورد کرد ریخت رو فرش، اسباب بازی ریختم جلوش بازی کنه یه ربع نکشید دلش رو زد، کلافه شده بودم سرمو تو دستم جمع کردم و چند ثانیه چشمام رو بستم وقتی بازشون کردم دیدم نیست، سربرگردوندم روی میز نهار خوری دیدمش، بغلش کردم گذاشتمش زمین اینقد با دندونای تیزش گاز گرفت رو دست و صورت و پام جای سالم نموند، تا یه ثانیه ازش غافل میشدم هرچی تو کمد و کابینت ها بود میاورد پایین، سخت ترین لحظه کار خرابیش بود، نه میتونستم بشورمش و مای بی بی جدید براش بزنم نه تحملش کنم، زنگ زدم باباش گریه کردم، الان از یه طرف عذاب وجدان سوختن بچه رو دارم از یه طرف گشنه بودنش رو خب چه کنم میدونن که از غذا دادن به بچه ها میترسم بلد نیستم از یه طرف حالم بهم میخوره .....

یادمه یه بار داشتیم درمورد شرایط ازدواج حرف میزدیم نوبت به من رسید گفتم: اصلی ترین معیارم اینه که مامان طرف هم با ما زندگی کنه :)

این پست شنبه 19 فروردین 96 پیش نویس شده بود. الان تحت تاثیر این پست نیلی منتشر میشه :)

+ موج دوم سفرم از سحرگاه 26ام یعنی فردا آغاز میشه.

انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)...
ما را در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9dinky282 بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 20:37