انگار گزارش کار آزمایشگاهه :)

متن مرتبط با «جالبه به انگلیسی» در سایت انگار گزارش کار آزمایشگاهه :) نوشته شده است

به سمت قهقرا

  • ماجرا از این قرار است که از هر ور بوم نگاه کنی نتیجه‌اش سقوط است، از جامعه بزرگی نمیخواهم حرف بزنم، محدوده‌ای اندازه یک خیابان را در نظر بگیرید کفایت میکند. دختران یازده سال به بالایی که بزک کرده در پی معشوق‌اند، نه اینکه کسی زورشان کرده باشد نه، خودشان دوست می‌شوند و سر یکی دوماه پایشان بیخ گلوی پدر و مادرشان فشار وارد میکند تا با ازدواجشان و همراهیشان در راه دادگاه برای گرفتن گواهی رُشد موافقت کنند. پسر‌های جوانی که توانسته‌اند مدرک ارشد بگیرند و جملگی تا پیدا کردن کیس مورد نظر برای ازدواج سودای دکتری دارند اغلب جلوی درب درمانگاه‌ها و مراکز درمانی کیشیک می‌دهند تا خانم دکتری تور کنند، تا پنج سال اختلاف سنی بزرگتر از خودشان هم ممنوعیتی ندارد، بالاخره قرار است پُز شوهر خانم دکتر بودن را بدهند و لِول خانوادگیشان با حضور یک پزشک چند مرتبه‌ای صعود کند. دخترهای بیست‌ودو سه سال به بالا غیرشاغل یا باید قید ازدواج را بزنند یا اگر بختشان آورده و انتخاب شدند چشم بسته بله را بگویند، شاغل‌ها حق انتخابشان زیاد محدود نیست ولی فرهنگ جامعه به آنها القا کرده است که بخاطر کارت بانکی که هرماه پُر می‌شود انتخاب شده‌اند پس تمام زورشان را میزنند از بوتاکس و ترزیق ژل و لیفت ابرو و... جانمانند چون احساس خطر میکنند، میترسند چشم شوهرشان یکی بهتر از آنها را بگیرد. و ما فکر می‌کنیم زن‌ستیزی ‌کم‌کم رنگ میبازد و ما فکر می‌کنیم روشنفکرتر شده‌ایم. مواردی که چند خط بالاتر نوشتیم همین ما هستیم، ما‌هایی که اکثریت جامعه را تشکیل دادیم، منتظریم معجزه شود و جهانی آرمانی داشته باشیم، شدنی است؟!  +کامنت‌های جامانده رو جواب میدم، ببخشید بابت تاخیر., ...ادامه مطلب

  • زندگی به سبک دوقلوهام

  • پستی برای چالش صخی: پشت بام خونه امون رو دوست دارم، همون شبی که پیشنهاد درست کردن باغچه کوچولو با گلدانهای شقایق، درختچه‌های سرو و یه عالمه سبزی که معمولا برای عصرونه های بهار و تابستون میچسبه رو برای, ...ادامه مطلب

  • به فاصله چند ماه

  • چند وقت پیش خبر خودکشی مشکوک یه دختر جوون تو شهر پیچید، هر کس از نگاه خودش قضیه رو بررسی میکرد و من به این فکر میکردم که "مُرد"، تموم شد همین. میتونست بمونه، زندگی کنه ولی... حافظه خوبی دارم، یعنی به , ...ادامه مطلب

  • به وقت خواب نما شدن

  • جدیدا نمینویسم از دو دقیقه ای که به اندازه یک هفته فکر کردن به میلیون ها آدم سپری شد، از عمه کمکم کن خرسم رو از روی کمد بردارم شروع شد، از پتویی که تا روی کتف مامانش کشیدم و با اشاره چشم متوجه اش کردم, ...ادامه مطلب

  • بهمن امسال

  • الان بیست و نهم بهمن ماه است و به این معنی است که من وارد بیست و شش سالگی شدم، بیست و شش سال و یک روز، بیست و شش سال و دو روز تا، تا هروقت که خدا بخواهد. امشب یک پری بودم با دو کیک. با این فکر که زندا, ...ادامه مطلب

  • نامه ای به آنشرلی

  • 1398/12/19 آنه جان سلام... حس میکنم حالت خوبه، بهتره بگم دوست دارم حالت خوب باشه، به یاد همه دلتنگی ها، لبخندها و گم شدنها در دنیای تو. میخوام یه تصویر ذهنی درمورد خودم برات ترسیم کنم، اینطوری هم خودم, ...ادامه مطلب

  • به بهانه دعوت

  • پستی به وقت بیست و هفت دی ماه نودوشش: نامه ای به چندین سال پیش   شاید بعد از دوسال باز هم دلم خواست نامه ای به گذشته بنویسم در پست بعدی. تشکر میکنم از نسرین جان که منو دعوت کرد. :), ...ادامه مطلب

  • یکشنبه ادبی-هنری

  • امروزمان ادبی-هنری گذشت، من نمیدانم چه در دل آدمها میگذرد، شب خود را با چه فکرهایی صبح میکنند. عموحسن هم یکی از همین آدمهاست که نه از دلش خبر دارم نه از دینش، مطمئن نیستم خوشش بیاید عموحسن خطابش کنم ی, ...ادامه مطلب

  • به این نتیجه رسیدم که:

  • من مرد زندگیم، یک مرد واقعی... (با تمام دخترانگی ام), ...ادامه مطلب

  • نود و هفتی که سخت ولی رو به اتمامه

  • ساعت 23:35 دارم با لپ تاب کار میکنم. تلویزیون برا خودش روشنه، سریال پخش میشه. دیالوگی که تا نصف ذهنم شنیدنش رو پردازش میکنه: :: من میخواستم تا همیشه کنارت باشم ولی ... عینکم رو از رو چشمم میبرم بالای , ...ادامه مطلب

  • "خلاصه که همچنان دلم به حال برادرزاده های آینده ام میسوزه"

  • زنگ زدم به مامان، رفته بود مراسم تعزیه یکی از آشناهای دور، کلید خونه رو نداشتم، زنگ زدم به زنداداش، گفت خونه است برم پیشش. مامان هم اومد خونه زنداداش. زنداداش شیرینی سوغات دزفول تعارف کرد، گفت: داداشش, ...ادامه مطلب

  • همچنان امیدوار به روزهای پیش رو ...

  • به عقب که نگاه میکنم میبینم روزها خیلی زود برام دچار تغییر میشن، اتفاقات زیادی رو تو بازه زمانی کوتاه تجربه میکنم. شادی، غصه، آرامش، بی قراری، دوست داشتن، ساکن موندن، تجربیات و لحظاتِ در تضاد هم. اینج, ...ادامه مطلب

  • دردش رو فهمیدم، میخواد بهم بفهمونه باید حالم خوب باشه ولی نمیدونه که حالم خیلی خوبه!

  • میگه: قانون جذب رو خوندی؟! من: آره _ میشه از رویاهات بگی؟! + دوست ندارم همه جا جار بزنم ولی میتونم بهت بگم که خیلی, قشنگن _ مطمئنم شبیه رویاهات میشی، روزی رو میبینم که وسط رویاهات غلت میزنی + آره میرسم, ...ادامه مطلب

  • برا الان همین هم خوبه :)

  • بابام همیشه میگه: هر بار که یکی از بچه هام ازدواج میکنه، ده سال جوونتر میشم. منم جدیدا هربار تو طول روز کار عملی زیادی انجام میدم درونم یه انرژی خیلی خیلی دلچسب با حجم زیاد شروع میکنه به جوشیدن، امروز که به خونه رسیدم با چشم های نیمه باز نهار خوردم و فقط یادمه خودمو رسوندم به اتاق. بابام میگه: لابد نوارقلب و فشارسنج و اتوکلاو و ... بچه هاتن :))  بی ربط نوشت:, ...ادامه مطلب

  • ثبت شود به تاریخ 97.02.11

  • به این نتیجه رسیدم که: هر چقدر هم شروع کننده خوبی نباشم، ادامه دهنده و خاتمه دهنده خوبی ام., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها